موضوع
تحقیق: تعریف و اثبات عصمت پیامبران و امامان
عصمت پیامبران و امامان دوازده گانه ، رکن رکین تفکر شیعه و از ضروریات این مذهب است در تعریف عصمت بین عالمان شیعه اختلافاتی وجود دارد ، اما نوع ادله ای که برای اثبات ضرورت عصمت پیامبران و امامان میآورند ، ناخودآگاه آنان را به تعریف واحدی از عصمت میرساند که در آن ، مصونیت از هر گونه گناه ، خطا و لغزش(بزرگ یا کوچک، عمدی یا سهوی) و در تمام عرصه های |
![]() |
دسته بندی | معارف اسلامی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 36 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 60 |
موضوع تحقیق :
تعریف و اثبات عصمت پیامبران و امامان
عصمت پیامبران و امامان دوازده گانه ، رکن رکین تفکر شیعه و از ضروریات این مذهب است . در تعریف عصمت بین عالمان شیعه اختلافاتی وجود دارد ، اما نوع ادله ای که برای اثبات ضرورت عصمت پیامبران و امامان میآورند ، ناخودآگاه آنان را به تعریف واحدی از عصمت میرساند که در آن ، مصونیت از هر گونه گناه ، خطا و لغزش(بزرگ یا کوچک، عمدی یا سهوی) و در تمام عرصه های مختلف زندگی فردی و اجتماعی مندرج میباشد .
از دیدگاه آقای مصباح یزدی :
منظور از معصوم بودن پیامبران یا بعضی دیگر از انسانها تنها عدم ارتکاب گناه نیست ، زیرا ممکن است یک فرد عادی هم مرتکب گناهی نشود ….بلکه منظور این است که شخص ، دارای ملکه نفسانی نیرومندی باشد که در سخت ترین شرایط هم او را از ارتکاب گناه باز دارد . ملکهای که از آگاهی کامل و دائم به زشتی گناه و اراده قوی بر مهار کردن تمایلات نفسانی حاصل میگردد . و چون چنین ملکهای با عنایت خاص الهی تحقق مییابد، فاعلیت آن به خدای متعال نسبت داده میشود.[1]
منظور از گناه که شخص معصوم مصونیت از ارتکاب آن دارد، عملی است که در لسان فقه، حرام نامیده میشود و همچنین ترک عملی است که در لسان فقه واجب شمرده میشود.[2]
از دیدگاه آقای جعفر سبحانی :
عصمت به معنی مصونیت بوده و در باب نبوت دارای مراتب زیر است :
الف . عصمت در مقام دریافت ، حفظ و ابلاغ وحی
ب . عصمت از معصیت و گناه
ج . عصمت از خطا و اشتباه در امور فردی و اجتماعی .[3]
البته مصونیت از خطا در « مسائل عادی زندگی » ، « داوری در منازعات » ،« تشخیص موضوعات احکام دینی » و حتی مصونیت از « برخی بیماریهای جسمی… که مایه تنفر و انزجار مردم میگردد » نیز از دیدگاه آقای سبحانی در تعریف عصمت گنجانده شده است .
از دیدگاه آقای ابراهیم امینی :
« عصمت عبارت است از یک نیروی فوق العاده باطنی و یک صفت نیرومند نفسانی که در اثر مشاهده حقیقت جهان هستی و رویت ملکوت و باطن عالم وجود حاصل میشود. این نیروی فوق العاده غیبی در هرکسی وجود پیدا کرد از مطلق خطا و گناه معصوم خواهد بود و از جهات مختلف بیمه شده است :
1. در مقام تلقی وحی و درک واقعیات خطا نمیکند.
2. در مقام ضبط و نگهداری احکام و قوانین اشتباه و سهو ندارد.
4- در مقام عمل از لغزشهای عمدی و سهوی مصونیت دارد . هرگز گناه نمیکند و احتمال خطا و گناه درباره اش صفر است.»[4]
دیدیم که از نظر آقایان امینی و سبحانی ، عصمت عبارتست از مصونیت از هر گونه گناه و خطا و لغزش ( چه عمدی و چه سهوی) و در تمام عرصههای زندگی فردی و اجتماعی ، اما از نظر آقای مصباح یزدی ، عصمت فقط به معنی مصونیت از ارتکاب گناه است ، آن هم گناهی که در لسان فقه گناه شمرده شود نه هرگونه گناهی . در ضمن از نظر قاطبه علمای شیعه پیامبران و امامان ، از همان آغاز زندگی ( یعنی تولد وطفولیت ) تا آخر عمر معصوم هستند، نه اینکه بعد از نبوت یا امامت معصوم شوند . پس به طور خلاصه نظریه عصمت از دیدگاه شیعه چنین است :
« پیامبران و امامان دوازدهگانه ، در تمام طول عمر معصوم هستند .»
ادله عقلی عصمت پیامبران ( و امامان )
دراینجا به چند نمونه از ادله عقلی شیعه که در آنها سعی شده است تا ضرورت عقلی عصمت پیامبران اثبات شود ، اشاره میکنیم و به نقد آنها میپردازیم .
دلیل اول « پیامبران الهی در عمل به احکام شریعت ، از هر گونه گناه و لغزش مصونیت دارند و اصولا هدف از بعثت پیامبران در صورتی تحقق میپذیرد که آنان از چنین مصونیتی برخوردار باشند . زیرا اگر آنان به احکام الهی که خود ابلاغ میکنند دقیقا پایبند نباشند ، اعتماد به صدق گفتار آنها از میان میرود و در نتیجه هدف نبوت تحقق نمییابد .» [5]
« عصمت برای پیامبران لازم است تا وثوق به گفتار آنها حاصل شود و غرض از نبوت تحقق یابد»[6]
دلیل فوق از جهات گوناگون قابل خدشه است که به چند مورد آن اشاره میکنیم:
1. این استدلال اگر هم درست و کامل باشد فقط ضرورت مصونیت از گناهان عمدی آن هم گناهانی که در ملأعام و در انظار مردم انجام گیرد را اثبات میکند ، نه گناهانی که در اثر غفلت و سهو و نسیان گاهی گریبانگیر آدمیمیشود و نه گناهان پنهانی و دور از چشم مردم وجود سهو و نسیان و ابتلا به غفلتهای آنی و زودگذر در انسان امری طبیعی و مورد قبول همه است و هیچ کس تنها به دلیل اینکه گاهی در اثر سهو و فراموشی مرتکب بعضی گناهان خصوصا گناهان کوچک میشود ، مورد بی اعتمادی مردم قرار نمیگیرد . آری اگر شخصی غرق در گناه بوده و آلودگی او به رذائل اخلاقی ( کماً و کیفاً ) در سطح بالایی باشد به او نمیتوان اعتماد و اطمینان کرد و اگر چنین شخصی ادعای پیامبری کند ، ادعایش مورد پذیرش مردم قرار نمیگیرد . اما اگر یک انسان وارسته و متصف به صفات نیک انسانی و آراسته به فضائل اخلاقی که هر چند معصوم نیست، اما در مجموع انسان پاک و با فضیلتی است و مردم او را به عنوان یک انسان سالم و خوب میشناسند ، ادعای پیامبری کند ، ادعای او مورد توجه و تأمل قرار میگیرد و در مردم تأثیر میگذارد، مضافا بر اینکه پیامبر فقط ادعای پیامبری نمیکند، بلکه برای اثبات پیامبری خود دلایل و براهین و معجزاتی هم به مردم ارائه میدهد و همین معجزات به علاوه جاذبه معنوی و تاثیر کلامش در بیدار کردن فطرت خفته انسانها اطمینان مردم نسبت به پیامبر را جلب میکند . پس از آن هم اگر خود پیامبر مرتباً و به دفعات ، احکام الهی را نقض کرده و مرتکب معاصی و یا اعمال زشت و ناپسند ( آن هم به طور عمد و در حضور دیگران ) شود ، ممکن است پیامبری او زیر سؤال برود و مردم به صدق گفتار او شک کنند . اما اگر فقط به درموارد بسیار اندک و در اثر سهو و فراموشی مرتکب بعضی از گناهان شود ، دلیلی ندارد که مردم به صداقت او در ادعایش ( مبنی بر نبوت ) شک کنند . در این استدلال فرض بر این است که برای انسان فقط و فقط دو حال وجود دارد : 1. غرق بودن در گناه و آلودگیهای اخلاقی 2. معصوم بودن . به عبارتی دیگر گویا هر انسانی یا معصوم است یا غرق در گناه . و بعد گفتهاند اگر کسی غرق در گناه باشد ، مردم به صدق گفتار او اعتماد و اطمینان نخواهند کرد پس کسی که مدعی پیامبری است باید معصوم باشد تا مرد به او اعتماد کنند و هدف از نبوت حاصل گردد . غافل از اینکه در اینجا حالت سومیهم هست و آن اینکه شخص مدعی پیامبری، اگر چه معصوم نیست، اما غرق در گناه و الودگی های اخلاقی هم نیست و در مجموع انسان پاک و وارسته ای است و به دلیل همین وارستگی و پاکی و صداقت و امانتداری و جاذبه معنوی که دارد، مردم نسبت به او احساس محبت و اطمینان میکنند و ادعای چنین شخصی مبنی بر نبوت ـ که علاوه بر سابقه خوب و جایگاهی در دل مردم دارد، برای اثبات ادعای خود معجزه هم میآورد ـ زمین تا آسمان فرق دارد با ادعای یک شخص فاسق و گناهکار ( یا حتی عادی ) که هیچ جایگاهی که در دل مردم ندارد و در ضمن برای اثبات ادعای خود ، نمیتواند معجزه ای ارائه دهد .
2. همان طور که در ابتدی بند پیشین آوردیم ، این استدلال حداکثر ضرورت عصمت ظاهری پیامبران را اثبات میکند . به عبارت دیگر اگر اعتماد مردم را مبنا قرار دهیم کافی است شخص مدعی پیامبری ، انسانی ظاهر الصلاح باشد یعنی در ملأ عام و در انظار مردم مرتکب گناهان یا اعمال زشت و ناپسند نشود، تا مردم به او اطمینان کنند . اما ضرورتی ندارد که شخص ، از هرگونه خطا و لغزش و گناهی ـ چه در ظاهر و چه در پنهان ـ مصون باشد . پس این دلیل ، ناتمام است .
3.استدلال فوق اگر هم درست و تمام باشد فقط ضرورت عصمت از گناه را اثبات میکند نه عصمت از خطا و اشتباه ، و این نکته مهمیاست . پیامبران همواره اعلام میکنند که ما هم بشری مثل شما و همه افراد نوع بشر هستیم و تنها فرق ما با شما این است که به ما وحی میشود . محتوای وحی الهی هم ، همان چیزی است که در کتب آسمانی آمده است یعنی مجموعه ای از معارف الهی و دستورات و احکام کلی که دینداران ، مکلفند به آنها عمل کنند . پیامبران هیچگاه اعلام نمیکنند که تمام اعمال و حرکات ریز و درشت ما ( حتی در حوزه زندگی فردی و خصوصی ) به راهنمایی وحی انجام میشود ، تا اگر مردم خطایی در اعمال او دیدند ( مثلا اشتباه درانتخاب همسر ) نسبت به ادعاهای او شک کنند . بنابراین به عنوان مثال ، اگر پیامبر اسلام (ص) در انتخاب نگهبانان لایق و امانتدار و مطیع ، در سپردن تنگه کوه احد به آنها اشتباه کند و این اشتباه باعث شکست در جنگ شود ، هیچکس نسبت به پیامبر بودن آن حضرت شک نمیکند ، چرا که آن حضرت مدعی نبوده است که سپردن این امر به افراد مذکور ، به فرمان خدا و از طریق وحی بوده است .
4.دلیل مذکور ، با این مدعا که صفت عصمت قابل شناسایی توسط مردم نیست ، در تناقض آشکار است . همان طور که میدانیم بنا به ادعای شیعه ، امام و جانشین پیامبر (ص) باید معصوم باشد و چون صفت عصمت ، قابل تشخیص و شناسایی توسط مردم نیست ، پس امامت باید با نصب الهی و معرفی پیامبر ( یا امام معصوم قبلی ) تحقق یابد. به عبارت دیگر امامت باید منصوص باشد . اما در این استدلال ، گفته میشود که اگر پیامبری معصوم نباشد ، مردم به او اعتماد نمیکنند و لذا غرض از نبوت حاصل نمیشود. سؤال این است که مردم چگونه میتوانند به عصمت شخص پیببرند تا بعد از آن ، ادعای او مبنی بر نبوت را بپذیرند و به او اعتماد کنند ؟ آنچه مردم میتوانند به آن پی ببرند حداکثر ، این است که از فلان شخص ( که اکنون مدعی نبوت است ) تاکنون گناه یا خطا یا عمل زشتی دیده نشده است . اما همه میدانیم که این با عصمت فرق دارد . ممکن است آن شخص در خلوت و پنهانی مرتکب اعمال زشت و ناپسندی شده، اما مردم خبر نداشته باشند . پس راهی برای اثبات عصمت یک شخص برای مردم وجودندارد. حال چگونه است که مردم ـ بدون آنکه بتوانند به عصمت کسی اطمینان پیدا کنند ـ دعوت پیامبران را میپذیرند و به آنها اعتماد و اطمینان میکنند ؟
5- و آخرین اشکال این است که اگر دلیل مذکور درست باشد ، لازم میآید که عصمت را نه تنها در پیامبران ( وامامان ) بلکه در عالمان ، مجتهدان ، قضات ، فرماندهان نظامی، زمامداران و هر انسانی که مقام یا شغل مهم و حساسی دارد نیز شرط بدانیم . چرا که با همین روش میتوان چنین استدلال کرد که اگر مجتهد معصوم نباشد ، مردم نمیتوانند به او اعتماد کنند و زمام امور آخرت خود را با تقلید از او به دست او بسپارند . همین طور اگر قاضی معصوم نباشد ،مردم نمیتوانند به او اعتماد کنند و در منازعات و اختلاقاتی که جان و مال و آبرو و حیثیت آنها در خطر است ، به او رجوع کنند . پس ضرورت دارد که قاضی هم معصوم باشد! و حتی شهود نیز باید معصوم باشند ، چرا که اگر معصوم نباشند نمیتوان به صدق گفتار آنان وثوق پیدا کرد و میدانیم که شهادت دروغ آنها ممکن است جان و مال و حیثیت و آبروی انسانهای بی گناهی را به خطر اندازد و این در منازعات کلان و درسطوح بالای حکومت و جامعه آشکارتر میشود . زیرا ممکن است قضاوت غلط و ناعادلانة قاضی و شهادت دروغ شاهدان ، ضربه بزرگی به حکومت و جامعه بزند و چوب این گناه را میلیونها انسان بیگناه و مظلوم بخورند . ممکن است در مورد شرط عصمت در مجتهدین و مراجع تقلید بگویید که امامان معصوم در احادیث و روایاتی به ما دستور دادهاند که در زمان غیبت به مجتهدین رجوع کنیم . اما سؤال این است که اولاً چه کسانی این احادیث را برای ما نقل کردهاند ؟ لاجرم مستحضر هستید که ناقلان این احادیث ، همان فقیهان و مجتهدان هستند که همه غیر معصومند . حال چگونه میتوان به صدق گفتار آنها وثوق پیدا کرد ؟ مخصوصا اگر به این مطلب توجه کنیم که در این «ادعاها» آنان ذینفع هم هستند . پس بنا به منطق شیعه باید گفت : «عصمت در فقها لازم و ضروری است تا وثوق به گفتار آنها حاصل آید» ثانیا چگونه ممکن است امامان معصوم با دستورات خود ، قواعد عقلی و منطقی را نقض کنند!؟
دلیل دوم . هدف اصلی از بعثت ایشان ]پیامبران [راهنمایی بشر بسوی حقایق و وظایفی است که خدای تعالی برای انسانها تعیین فرموده است و ایشان در حقیقت نمایندگان الهی در میان بشر هستند، که باید دیگران را به راه راست هدایت کنند . حال اگر چنین نمایندگان و سفیرانی پای بند به دستورات الهی نباشند و خودشان بر خلاف محتوای رسالتشان عمل کنند ، مردم رفتار ایشان را بیانی مناقض با گفتارشان تلقی میکنند و دیگر به گفتارشان هم اعتماد لازم را پیدا نمیکنند و در نتیجه ، هدف از بعثت ایشان بطور کامل تحقق نخواهد یافت . پس حکمت و لطف الهی اقتضاء دارد که پیامبران ، افرادی پاک و معصوم از گناه باشند و حتی کار ناشایستهای از روی سهو و نسیان از ایشان سرنزند تا مردم گمان نکنند که ادعای سهو و نسیان را بهانهای برای ارتکاب گناه قرار دادهاند .»[7]
باز هم میگوییم اگر پیامبران خودشان «پای بند به دستورات الهی نباشند »،مردم دیگر به آنها اعتماد نخواهند کرد ، اما اگر پایبند باشند ولی در موارد استثنایی آن هم نه به صورت عمد، بلکه از روی سهو و نسیان پایشان بلغزد و مرتکب گناهی شوند لکن زود توبه و استغفار کرده و در تدارک جبران آن باشند ، مردم به هیچ وجه اعتمادشان را نسبت آنها از دست نمیدهند. این دلیل ( مانند دلیل قبل ) حداکثر چیزی را که میتواند اثبات کند این است که پیامبران وپیشوایان دین نباید افرادی لاابالی و بی قید و بند باشند، اما لا ابالی بودم نقیض عصمت نیست تا با رد آن ، ضرورتاً عصمت را نتیجه بگیریم بلکه ضد آن است و بین این دو ، شقوق دیگری هم وجود دارد که حداقل بعضی از این شقوق سلب کننده اعتماد مردم نسبت به پیامبران نمیشود . درمورد مصونیت از هر گونه سهو و نسیان هم داستان از همین قرار است .اگر سهو و نسیان به دفعات زیاد و به طور مکرر باعث انجام کارهای ناشایست شود، ممکن است سلب اعتماد مردم را به دنبال بیاورد . اما در موارد کم و استثنایی هیچگاه باعث سلب اعتماد مردم نمیشود. چرا که مردم پیامبر را بشری مانند خود میدانند و سهو و نسیان ( در حد متعارف ) را امری طبیعی قلمداد میکنند .
دلیل سوم .« ]پیامبران[ علاوه بر اینکه موظفند محتوای وحی و رسالت خود را به مردم ابلاغ کنند و راه درست را به ایشان نشان دهند ، همچنین وظیفه دارند که به تزکیه و تربیت مردم بپردازند و افراد مستعد را تا آخرین مرحله کمال انسانی برسانند . به دیگر سخن : ایشان علاوه بر وظیفة تعلیم و راهنمایی ، وظیفه تربیت و راهبری را نیز به عهده دارند، آن هم تربیتی همگانی که شامل مستعدترین و برجستهترین افراد جامعه نیز میشود و چنین مقامیدر خور کسانی است که به عالیترین مدارج کمال انسانی رسیده باشند و دارای کامل ترین ملکات نفسانی ( ملکه عصمت ) باشند.»[8]
این استدلال چیزی بیش از این را اثبات نمیکند که پیامبران باید از بین بهترین و با فضیلت ترین و رشد یافته ترین انسانها انتخاب شوند، تا بتوانند به اصلاح و تربیت معنوی مردم بپردازند اما ضرورت عصمت آنها را اثبات نمیکند . چرا که بالاتر یا کامل تر از همه بودن ، لزوما به معنای معصوم بودن نیست . در این دلیل گفته شده است که پیامبران آمده اند با تزکیه و تربیت مردم « افراد مستعد را تا آخرین مرحله کمال انسانی برسانند » این درست است، اما ضرورتی ندارد که پیامبران ، خود به چنین مرحله ای ( یعنی آخرین مرحله کمال انسانی ) رسیده باشند تا بتوانند دست انسانها را گرفته و از پله های کمال بالا ببرند. چرا که خود پیامبران میتوانند در حال پیمودن مراحل کمال باشند و سرعت سیرشان هم ـ به دلیل خاص الهی ـ از دیگران بالاتر باشد. آیا در چنین فرضی ، آنها نمیتوانند مردم را هدایت و راهبری کرده و دست افراد مستعد را گرفته و از پلههای کمال بالا ببرند ؟ درست مثل معلمیکه دانش و سوادش در حد دیپلم بوده و در حال تدریس در مقطع راهنمایی است . چنین معلمیاگر خودش همواره در همان سطح باقی بماند و رشد نکند ، نمیتواند شاگردانش را تا مرحلهای بالاتر از دیپلم برساند. اما اگر به موازات تدریس ، خودش هم درس بخواند و پیشرفت کند و مدارج علمیرا یکی پس از دیگری طی کند. میتواند شاگردانش را تا مراحل بالای دانشگاهی هم برساند. پس ضرورتی ندارد که یک معلم حتما بالاترین مدارج علمیرا طی کرده باشد تا بتواند به دانش آموزان دوره راهنمایی یا دبیرستان و حتی دانشگاه درس بدهد . اگر جاده دانش و معرفت را جادهای بیانتها بدانیم، میتوانیم فرض کنیم که همواره کسانی در این جاده جلوتر و سریع تر از دیگران سیر میکنند، بدون اینکه به انتهای آن (یعنی علم به ماکان ومایکون ، و معرفت مصون از خطا ) رسیده باشند . در کمالات معنوی نیز داستان به همین قرار است . آنچه ضرورت دارد این است که مربی بالاتر از شاگرد باشد و در ضمن خودش نیز در حال رشد و کمال و سیر مقامات معنوی باشد تا این برتری همیشه حفظ شود . اما این دلیل قسمت مکملی هم دارد:
افزون بر این ، اساساً نقش رفتار مربی در تربیت دیگران بسی مهمتر از نقش گفتار اوست و کسی که از نظر رفتار ، نقصها و کمبودهایی داشته باشد ، گفتارش هم تاثیر مطلوب نمیبخشد . پس هنگامیهدف الهی از بعثت پیامبران به عنوان مربیان جامعه ، بطور کامل تحقق مییابد که ایشان از هر گونه لغزش در گفتار و کردارشان مصون باشند.[9]
باز هم در نقد این دلیل میگوییم اگر نقصها و کمبودها زیاد باشند و مربی خودش مکرراً و به دفعات مرتکب اعمال زشت و رفتارهای دون شأن یک مربی شود ، گفتارش تاثیر مطلوب را نخواهد داشت اما اگر این موارد بسیار کم و بطور استثنایی و آن هم از روی سهو و نسیان پیش بیاید ، مانع از آن نخواهد شد که گفتار مربی تاثیر مطلوب داشته باشد .
تا اینجا ادله عقلی عصمت بیشتر بر روی ضرورت مصونیت از گناهان و اعمال زشت و ناپسند تاکید داشتند . اما عالمان شیعه برای اثبات ضرورت عصمت و مصونیت از خطا و لغزش در امور زندگی فردی و اجتماعی و حتی مسائل عادی و پیش پا افتاده زندگی خانوادگی و خصوصی نیز ادلهای اقامه کرده اند که به یک نمونه آن اشاره میکنیم :
درذهن غالب افراد ، خطا در اینگونه مسائل با خطا در احکام دینی ملازمه دارد. در نتیجه ارتکاب خطا در این مسائل ، اطمینان مردم را نسبت به شخص پیامبر خدشه دار ساخته و نهایتا مایه خدشه دار شدن غرض بعثت میگردد.[10]
منظور این است که اگر پیامبر در مسائل عادی زندگی و یا در مسائل اجتماعی ، خطا کند ، مردم او را جایزالخطا دانسته و نسبت به تعالیم دینی او هم شک میکنند و از خود میپرسند: از کجا معلوم که در اینجا هم خطا نکرده باشد . پس لازم است که پیامبر (و امام) در همه ماحل و شؤون زندگی فردی و اجتماعی از هرگونه خطا و لغزش و سهو و نسیان مصون باشد . زیرا هر گونه خطا و سهو و نسیانی ، ممکن است از طرف مردم به تعالیم دینی او هم تسری داده شود و بدین ترتیب اعتماد مردم از او سلب گردد . اما این استدلال هنگامیدرست است که پیامبران مدعی باشند که منشأ تمام حرکات و سکنات و گفتار و کردارشان وحی الهی است . آری در چنین صورتی اگر مردم در امور زندگی شخصی یا اجتماعی پیامبر خطا و لغزشی را مشاهده کنند، با خود خواهند گفت که از کجا معلوم در تعالیم دینی او هم اشتباهی رخ نداده باشد. اما اگر پیامبران چنین ادعایی نداشته باشند و به مردم بگویند که فقط احکام الهی و حقایق دینی به ما وحی میشود ، اما زندگی روزمرة ما مانند همه انسانهای دیگر است ، هیچگاه مردم حکم این دو مورد را پا هم خلط نمیکنند و بین این دو حوزه تفکیک قائل میشوند و آنچه در عالم واقع رخ داده است نیز همین است که پیامبران ، مدعی آوردن تعالیم دینی از طرف خدا و از طریق وحی بودهاند و هرگز ادعا نکرده اند که در مسائل عادی زندگی نیز به آنها وحی میشود. مردم نیز میدانند که پیامبران امور عادی زندگی را با اتکاء به عقل عرفی و دانش و تجربه بشری انجام میدهند و لذا خطا و لغزش در این امور را طبیعی میدانند . در جنگ احد ، نظر بسیاری از اصحاب و یاران پیامبر (ص) این بود که ایشان در انتخاب تاکتیک جنگی اشتباه میکنند و کار درست این اس که از شهر خارج شده و در منطقه کوه احد با دشمن درگیر شوند . این اصحاب بزرگ ، با آنکه پیامبر (ص) را در امور زندگی فردی و اجتماعی و حکومتی و … جایز الخطا میدانستند ، اما به پیامبری او هم ایمان داشتند . شیخ صدوق ـ عالم بزرگ شیعه ـ معتقد است که پیامبر (ص) در مواردی (در هنگام نماز ) دچار سهو شده است ، اما باز هم به نبوت پیامبر (ص) اعتماد دارد . از مجموع مطالبی که در نقد ادله عقلی ضرورت عصمت انبیاء (در دوران نبوت ) گفتیم به راحتی میتوان نظریه کسانی را که میگویند عصمت انبیاء قبل از نبوت و حتی در دوران کودکی ضرورت دارد، نیز نقد کرد . دلیل آنها چنین است :
اگر انسانی پاسی از عمر خود را در گناه و گمراهی صرف کند و سپس پرچم هدایت را به دست گیرد ، چندان مورد اعتماد مردم قرار نمیگیرد ولی کسی که از آغاز عمر از هر گونه آلودگی پیراسته بوده، به خوبی قادر به جلب اعتماد مردم خواهد بود . علاوه غرض ورزان و منکران رسالت میتوانند به سادگی روی گذشته های تاریک وی انگشت نهاده وبه ترور شخصیت و مخدوش ساختن پیام وی بپردازند .[11]
آری اگر کسی نیمیاز عمر خود را در گناه و گمراهی صرف کند و مردم او را به عنوان یک شخص فاسق و گناهکار و آلوده به زشتیها و رذائل اخلاقی مانند غرور و تکبر و خودخواهی و حرص و طمع مال دنیا و حب ریاست و مقام و…. بشناسند هیچگاه دعوی او مبنی بر نبوت را نمیپذیرند . اما آیا امر دایر است بین اینکه شخص یا معصوم باشد یا این چنین غرق در گناه و آلودگی؟ آیا جز این دو حالت ، حالتهای دیگری وجود ندارد و در اینجا با یک حصر عقلی مواجه هستیم ؟ سؤال این است که اگر شخصی معصوم نباشد اما در بین مردم شخصیتی موجه و در آراستگی به فضائل و پیراستگی از رذائل اخلاقی و دوری از اعمال زشت و ناپسند ، از سطح عموم مردم بالاتر باشد و مردم از او صداقتها ، خوبیها ، پاکیها و محبتها دیده باشند و علاوه بر اینها برای اثبات دعوی خود ، معجزه هم بیاورد ، آیا دعوی او مبنی بر پیامبری و رسالت ، عقیم و بی اثر خواهد ماند ؟ راستی چرا در این ادله ، اهمیت و نقش معجزه دراثبات دعوی نبوت و همینطور جاذبه معنوی پیامبران و جایگاهی که در دل مردم دارند نادیده گرفته میشود؟ منظور از گذشتههای تاریک که پیامبران باید فاقد آن باشند تا ترور شخصیت نشوند چیست ؟ اگر اشتهار به ظلم و فساد و حرام خواری و … است ، کسی منکر این نیست که اینها همه نقاط تاریک و قابل استناد جهت ترور شخصیت است ( و البته خداوند هم خودش میداند که پیامبرش را از بین چه کسانی انتخاب کند تا چنین مشکلی پیش نیاید) اما ارتکاب معدودی گناه کوچک در گذشته آن هم نه بطور عمد بلکه از روی سهو و فراموشی را چگونه میتوان به عنوان «گذشتههای تاریک » یادکرد ( مخصوصا اگر این گناهان در زمان کودکی یا نوجوانی از انسان سرزده باشد) آیا اگر واقعا معلوم شود که یک پیامبر ، دردوران کودکی (مثلا هفت سالگی ) در یک مورد دروغ گفته است ، باید اکنون هم ادعای پیامبری او را انکار کنیم ، حتی اگر در دوران بلوغ و رشد و جوانی اش انسانی فاضل و پاک و صدیق و امانتدار بوده وبرای رسالتش نیز معجزه آورده و جاذبه معنوی اش دل ما را ربوده و زیبایی تعالیمش عقل ما را مدهوش خود ساخته است ؟ آیا واقعا در اثر یک دروغ کوچک که در دوران طفولیت مرتکب آن شده است ، تعالیم حیاتبخش او بی اثر میشود ؟
بررسی
اصل توحید وخدا ترسی در رفتار امامان
حضرت عبد الله حسین ( ع ) قدرت بر کائنات و زمین و زمان دارد اما چقدر تسلیم است ولی ما مظلومیت را یادمان می رود یعنی اینکه باید مطیع بود موقعی که فرمانی به شما می رسد به حضرت مولا اگر فرمان می رسید نسل معاویه را از جا می کند اما فرمان نرسید تسلیم شد که خودش را و اولادش را و کلیه اصحابش را شهید کنند و خم به ابرویشان نیاورند |
![]() |
دسته بندی | معارف اسلامی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 29 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 45 |
مقدمه
حضرت عبد الله حسین ( ع ) قدرت بر کائنات و زمین و زمان دارد اما چقدر تسلیم است ولی ما مظلومیت را یادمان می رود یعنی اینکه باید مطیع بود موقعی که فرمانی به شما می رسد. به حضرت مولا اگر فرمان می رسید نسل معاویه را از جا می کند اما فرمان نرسید. تسلیم شد که خودش را و اولادش را و کلیه اصحابش را شهید کنند و خم به ابرویشان نیاورند.
سالک اراده ندارد « آنچه فرمان از او رسد هستم » حضرت ابوالفضل آب را آورد بالا و بلافاصله آب را ریخت گفت دستی که بی اجازه مولا آب را بگیرد باید بیفتد ادب نبود تا من آب بخورم لذا دست باید قطع شود فرمود آب بیاور نفرمود آب بخور پس من ادب را در برابر اما به جا نیاوردم.
کشتی ولایت نوح است به گشتی پناه ببر. کشتی هدایت، خاندان علی است.
اصل توحید است که توحید را هم کسی نفهمیده است از راه ولایت باید توحید را دریافت کنید ولایت خمیر ترش مایع است در واقع مایه ای است که در ماست می زنند مایه ای که پنیر درست می کنند، مایه ای که به شیر می زنند تا ماست درست شود ولایت مایه است و همان نقطه نورانی است. او می گوید با تمام پیغمبران بوده ام نه این که این جسم بوده.
ما دستمان به دامن ابر مرد جهان است. در خانه مرتضی علی ( ع ) صاف بیایید ما دستمان به ابرو مرد اول دنیا تا آخر دنیاست دست است تا دست علی. از در این خانه تکان نخورید و هر اندازه فراخور استعداد خودتان است عمل کنید به شرع خدا و پیغمبر و طریق مرتضی علی ( ع )
در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد
طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد
اگر او به وعده گوید که دم دگر بیایم
همه وعده مکر باشد بیفتد اوشما را
دوستان مرتضی علی اگر بخواهند، قویتر از موسی می شوند در این خانه اهل بیت صدق مؤثر است.
ائمه اطهار ( ع ) کلا نیرو و انرژی اند همه قدرت ها دست آنهاست هر کاری بخواهند می توانند بکنند آنجا که رفتیم ما رانجات می دهند.
چرا در اینجا به علی موسی الرضا ( ع ) در همان خطبه در نیشابور فرمودند:
چهار هزار قلم طلا این حدیث را نوشتند) که کشتی نجات این خاندانند خود ایشان فرمودند پس این خاندان را رها نکنید اینجا سردی گرمی دارد باید در سردی بیشتر فشار آورید: «چو معشوق ناز نماید شما نیاز کنید » آن وقت یک جرقه دیگر به شما می زند اما اگر سرد شدی و دوری گرفتی کم کم دور دور می شوی و از ولایت کنده می شوی کار نکنید از ولایت کنده شوید یک جهش کنید شاید جرقه ای بخورید پیامبر ( ص ) فرمودند: علی ( ع ) نفس من است این چه نفسی بوده است؟ این با آن فرق دارد این نفس مطمئنه است یعنی او من است و من اویم او نفس من است من هم نفس اویم یعنی وقتی که او تفکر وحی که نازل می شود فرقی نمی کند:
نشنیده زمصطفی تأویل گشته مکشوف بر دلش تنزیل
سرقرآن نخوانده بود به دل علم دو جهان وراشده حاصل
نفس نفس کشندة تنزیل جان جانش چشندة تأویل
( سنایی )
آینه دور و است عقل که کل پیغمبر ( ص ) است و علی ( ع ) عشق کل است:
عشق را بحر بود و دل راکان شرع را دیده بود و دین را جان
( سنایی )
عشق جانشین عقل است: عقل و عشق کامل و مکمل همند.
در برابر مکمل نیروی تصرفی است است ولی کامل برای خودش تکمیل است و برای خودش خوبست و می چرخد دور چرخش دور خودش اما مکمل این طور نیست میلیونها از آن کشف می شود یعنی ایجاد می کند و به هر کس دلش می خواهد می دهد. مکمل متصرف در اشیاست. خلافت را غصب کردند و آنکه آمد عدل را بر پا نگذاشتند.
ترجمه: هان – به خدا سوگند – فلان – جامه خلافت را در پوشید و می دانست خلافت جز مرا نشاید، که آسیا تنها گرد استوانه به گردش در آید.
عدالت با علی ( ابوتراب ) زیر خاک وقت « خاکی وشم، خاکی وشم » او به بشر یاد داد. علی آنچه را فرمود عمل کرد و به ما یاد داد بیشتر مردم نفهمیدند السلام علیک یا مذل المومنین ایکه مومنین را خوار کردی، او چقدر تحمل می کند می تواند با یکک اشاره همه رمی و آسمان را در بر می گیرد ولی صبر مردم زمان خودش، از نظر باطن امر ایشان را نشناختند فقط در ظاهر می شناختند او که می تواند زمین و آسمان راتصرف کند می گوید این مردم بچه اند دارای تما نیرو و قدرت هست ولی یک نگاه نکرد خوب ما ارگ یک سیلی بخوریم فوری دست به دامن می شویم و شروع به نفرین کردن می کنیم. این بی ظرفیتی است که کسی که ظرفیت نداشت نباید دنبالش رفت. کسی که ظرفیت داشت می تواند توجه کند و یا نکند.
اول تمرین کن شناگری را یاد بگیری بعد به کشتی ولایت خود را برسان ، خودت غرق نشو نیمخواهد کسی را نجات دهی کشتی وسط دریاست کوسه و نهنگ و… هست باید خودت را رد کنی باید تمام وسایل را جور کنی تا به کشتی ولایت برسی وصال یک وارسته ای می خواهد که واقعا عمل کند برود تا دل نکنی نمی شود . راهی که اولیا بدال و نجبا و نقبا و رجال الغیب رفتند، کار ما نیست. مگر لطفی شود گاهی لطفی به یک کسی می کنند دره خود فناکی جلویمان است.
گاهی لطفی به کسی می کنند شاید نجات پیدا کند. پیغمبران آمدند به ما یاد دهند که اختیار هست پیغمبران واسطه حقند دست در دست تا دست علی این راه ولایت است. باید انسان مربی داشته باشد که اگر بگوید بمیر و بی خیال از همه بشود وقتی این را برداشت کرد، آینه اش جلوه گر حق می شود.
ولایت به یوشع می رسد. پیر صامت است تا نبوت هست تا موسی هست او سکوت می کند وقتی امر شد او ناطق می شود در زمان مولا علی ابن ابیطالب همین طور امام دوم و سوم وقتی بودند وقتی رسید به علی آنهایی دیگر صامت بودند ولایت اینست بودند.
شاهراه حقیقت در ولایت است نجم ثابت در خود انسان باید ظهور کند تا بتواند از آن ظهوری که در خودش به وجود آید ظهور صاحب الزمان ( عج ) را دریابد ظهور که پیدا شد دیدن مشکل نیست.
انسان ها بعدی است باید چهارم در او ظهور کند و تربیت شود توسط منجی وقت امام زمان ( عج ) است و باید تربیت شود منجی امام زمان است در آن زمان ولایت در تاو ظهور می کند .
اگر ما به نیروی ولایت دست یابیم آن نور وجودی خودمان را می شناسیم . نوری که برای ما نازل شده که امام زمان باشد بر ما ظهور کند تا در وجود خودت ظهور نکند امام زمانی ظهور نخواهد کرد اگر در تو ظهور کند دیدنش آسان است. خودت باید در علمی و کتابی نیست، الهامی است یعنی نزول است آنچه نزول کند لطف است قطر دایره امکان ( امام زمان عج ) چهار او تا رانگه داشت است ( میخهای زمین و آسمان را نگه داشته است )
اگر خواسته باشید از حقیقت ایشانم دم نزنید زبان الکن است اگر یک ذره از نظر ایشان به وجود ما بتابد یک خلق را آتش می زند.
امام زمان را اول باید در خودت جستجو کنی . آنچه در قبر پیش می آید همین است از اینجا شروع کنید.
همه مطالب گفتنی نیست باید خودت آن را کنی. معشوق است که عاشق را می کشد، همان طور که زلیخا یوسف را به اتاق کشید:
هیچ عاشق خود نباشد وصل جو جز که معشوقش بود جویای او
ماباید کاری کنیم تا خدا را به وجودمان بکشیم، اگر او را کشیدیم کار تمام است.
بگذار خودش جلو بیفتد. خودش در را باز می کند به شرط آنکه معشوق را به سمت خود بکشی . بگویی باید امشب بیایی مهمان من باشی . بدش نمی آید . عاشق کلک می زند تا به هر طریقی معشوق را بکشاند ولی معشوق فرار می کند:
اگر او به وعده گوید که دم گر بیایم همه وعده مکر باشد بفریبد او شمارا
باید در مولا، محور ادغام بود نتیجه ، این اعمال تسلیم محض بودن به پیر است.
در داستان « رومیان و چینیان » مثنوی ، آنکه پرده ای ترسیم کرد، شریعت بود و درمیان صیقلی کردند اهل باطن هستند که ضمیر افراد را می خوانند.
اگر می خواهی متحمل سختی و فشار شوی به مولا متوسل شو. اگر عشق و حال می خواهی به حسین ابن علی ( ع ) ، اگر دنیا و آخرت را می خواهی به علی ابن موسی ارضا ( ع ) راه مولا سخت است زیرا خود می فرماید:
ترجمه: پس به صبر گراییدم حالی که دیده از خار غم خسته بود و آوا در گلو شکسته.
باید ولایت را بفهمیم! هاجر ولایت اسماعیل را درک نکرد. وقتی که در سعی صفا و مروه بود مقام هفتمش را طی کرد، گرچه دریاس بود یعنی دیگر از همه چیز نا امید شده بود، برگشت دید چیزی که دنبالش بود و می خواست، زیر پای پسرش است فهمید پسر یاور ولایت است، یعنی همین اولاد اسماعیل دارای ولایت شدند.
از چند نفر دو یا سه نفر می رسند و اگر شق القمر شود بقیه به طور نسبی باز هم آگاهی پیدا می کنند و بعضی از بعض دیگر بالاتر ، مثل یک رشته تسبیح که از اول تا پایین اتصال است و نباید این اتصال را از دست دهید به این بند آویزان باشید حتی اگر آخرش باشید ممکن است اولی اش طلا بی خالص باشد دومی اش زر ناخالص باشد سومی اش نقره باشد همین طور تا پایین بیاید و به آنم مس و روی برسد اما جزء بند هست اگر این تکان بخورد آن بالایی هم تکان می خورد این را می گویند اتصال سعی کنید اتصال پیدا کند.
شریعت و طریقت در « ولایت » تجلی نمود پیامبر ولایت داشتند و همین ولایت ظهورش در مولا بود عمل کردن بر شریعت و رأی شرط راه است که برای ما جلو انداختن رأی معصوم، ولایت است که مولا در ماجرای تعیین جانشین عمر فرمودند رأی خودم، اینجا رأی خودشان را تأیید کردند که هر زمان در رأی خاصی است یعنی درسنت پیامبر و رأی و اجتهاد با ولایت علی ، اینجا مولا می فرماید: رأی خودم یعنی رأی با زمان تطبیق می کند و هر زمانی با رأی یکی از ائمه است:
هر یک از ائمه مأمور آشکار کردن یکی از حالات مختلف پیامبر برای ما بودند. اما حسن با صبرشان که این حکم رأی ایشان است ورأی زمان امام حسین استقامت وزیر و با زور نرفتن است و اینکه سنگ بزرگ گرفتن و از کوه بالا بردن بهتر از من و دو نان است . استقامت حسین صبر حسن، ایمان حسین به ما درس می دهد :
صیقلی را از سرای فاطمه دریافتیم حکم و رأفت از وجود مجتبی دریافتیم
چون در آن زمان شایع کرده بودند اینها نماز نمی خوانند و روزه نمی گیرند در شرع کاهلند لذا ایشان در عبادت و حق و قیام و قعود جلوه کردند که باعث عظمت شریعت محمدی شد.
به دنبال عبادت اما سجاد، زحمات امام باقر و امام جعفر و امام صادق بود که ایشان در علوم آثار فراوانی داشتند چون علوم در زمان فتنه بنی امیه و بنی عباس در دنیا در حال توسعه بود و این مخصوص بغداد و عربستن نبود، کم کم علم داشت جولان می داد و گسترده علم امام کاظم داشت آشکار می شد خواستند آن را متوقف کنند. پس امام موسی کاظم را در زندان انداختند و خواستند جلوی ولایت را بگیرند که نشد و این امانت الهی از مولا به حضرت رضا رسید که ایشان نیروی ولایت را بازنده کردن تصویر شیر روی پرده بارز کردند باز دشمنان ولایت با مقاصد شیطانی علی بن موسی الرضا را به پس از ایشان فرزند شانن حضرت جواد الائمه اما محمد تقی مأمور برجود و بخشش هستند.
و الجود التقویه و التقویه والنقاوه النقویه
جود و بخشش از تقی بی علی دریافتیم
فاش گویم از تقی اسرار لا دریافتیم
چقدر زیباست؛ به هر کسی نظر و لطفی کرد؛ امام علی النقی سر آمد نقبا هستند و قدرت تصرف و پیوند و اصلاح قلبها را دارند. هیبتی که از امام حسن عسگری جرأت پرسش از جانشین ایشن را نکنند امام در نزوا باشند که امر بر ما تا زمان مهدی صاحب المر ( عج ) پوشیده بماند . چرا که موضوع غیبت امری الهی است.
ندانی بر آمد مگو سرما من آن صاحب راز را می شناسم
اختیار این است که بیایی و خودت را تسلیم راه کنی این را می گویند قدر و اختیار حضرت وقتی سر غلام را برید گفت« ما خواستیم » فاردنا اینجا جبر و اختیار است.
آخر رسید به جبر مطلق که گفت « او » [1] فراق افتاد بین او و بن خضر نمی توانست جبر را بکشد و قبول نکرد. جبر فقط مال اولیاء الله است که آنچه او می کند این تابع است. آنجا در جنگ خندق که عبدالرحمن ابن ملجم بچه بود و رکاب حضرت علی
( ع ) را می گیردپیغمبر تبسمی می کند و مولا می فرمایند که چیست؟ و پیامبر می فرمایند تو هم می دانی که اینها تو را نمی کشد قاتل تو این است . و عبد الرحمن زرنگ بود و فهمید گفت دستور بده دستهایم را قطع کنند و حضرت علی فرمرمودند که تو که کاری نکرده ای . قصاص قبل از جنایت! این موضوع خیلی خطرناک است و حضرت به او گفتند:
غم مخور جانا شفیع تو منم مالک روحم نه مملوک تنم
این چطور است و حادث و حادث را چگونه می بینید؟ حالا که هنوز خبری نیست و هنوز پنجاه سال جا دارد تا اتفاق بیافتد ولی چون غور کرده و جنبه دید نورانی اش آن مراحل را طی می کند می بیند.
کسی که چشم باطن دارد می بیند که تو انسان هستی یا نیستی و وقتی که به تو نگاه می کند صفتی که در توست به او نشان داده می شود. علاقه و عشق ورزیدن به پیر است که بینی کجا پا می گذارد تو همانجا پایت را بگذاری.
سوهان را به دست توم دهند باید آرام کار کنی تا زنجیر را ببری که از این زندان نجات یابی. سوهان ذکر است با ذکر و فکر و تمرکز و ریاضت شاقه مافوق الطاقه نجیر را ببر آن طرف سرمایه می خواهد . اینجا انرژی می خواهد استقامت برایتان واجب است. فاستقم کما امرت و من تاب معک (هود / 112)
تو سرمایه آینده را مصرف می کنی ما متأسفانه سر دیگران را عوض خودمان می خارانیم. ریاضت با یک نیروی باطنی می آید و شما از آن استفاده می کنید، اگر ترک خدمت کردی بد است لذا جرأت نمی کنی که به کسی تهمت بزنی. اگر بزنی چند روز دلت ناراحت است نفس لوامه ترا می کوبد و تو را به پشیمانی می برد این همان نیرویی است که تو کسب کرده ای و به دست آورده ای پس این نیرو را از دست ندهید تا به معنویت حقیقی برسید . پروازی است از درون به بیرون. روح از وجود شما خارج خواهد شد پس ما پیش از رفتن خارج کنید. آسان می روید و به سرنیزه روح را از شما نمی برند. تمام سلولها به زبان می آیند می پزندت و تو مرتب داد بزن ولی کسی نمی فهمد. اگر لطفی کند درست می شود یک قدم خلاق شرع برنداری البته راه طرقیت فقط راه گناه نکردن بلکه خیال گناه نکردن است تو یک نسخه انفرادی و انحصاری داری که خودت می دانی و خدای خودت و کسی که آن را به تو داده . غسل توبه و اتصال کنید که او از گناهان بگذرد.
مردان خدا ساختمانی را بنا کرده اند که خرابی ندارد آن دو متری قبر را محکم کرده اند معمارش هم ولایت است. اگر نکنند گیر می افتند تزلزل تر از صحنه ایمان بیرون می کند،هر کس ولایت را گم کرد بعد سقوط خواهد کرد.
هر کس به دنبال آن نیرویی که در وجودش تجلی کند فریفته شود، سقوط می کند چه عاملی باعث شد که این نیرو فرار بشود ؟ یا این نیرو را گم کند؟
همان چون و چرا در کار دوست چون و چرا کافی بود مردود گردی اگر چون و چرا کنی او وقتی باران می آورد خشت مال فریادش بلند است،باران نزند زارع دادش بلند است باران ببارد یا نبارد؟ پس تکلیف او چیست؟ «گر تو بهتر می زنی بستان بزنی بستان بزن»
خوب یک ولایت باید پشت این شرع باشد، یعنی یک نمکی باید در این شرع باشد. شیعه رایگان بدست نیامده چقدر مبارزه شده! ما کار نداریم تمام تمام شیعیان بودند که کشته داند ، سر دادند تا توانستند اسم مولا را رواج بدهند. شکر خدا را می کنیم که اکنون خد را هی انداخت جلوی ما که توانستیم راه حقیقت را دریافت کنیم که آن هم 12 امامی اصولی است.
پیر
در هر سلسله چهار پیر وجود دارد:
1- پیر ناطق 2- پیر دلیل 3- پیر صامت 4- پیر ارشاد
پشت پای پیامبران حرکت کنید تا دست ما را پیر غایب بگیرد پیر غایب صامت و پیر حاضر ناطق است.
پیر صامت که همان ولایت است،از نظر دیگران صامت است ولی برای شخص رهرو ناطق است با او سخن می گوید؛ سخنی بین آنهاست و کسی بین آنهاست و کسی بر آن آگاه نیست برای رهرو پیری ناطق که سخنش را همگان می شنوند نیز هست او حقایقی را ابراز می کند دلیل راه است هر چند گاهی هم او خود صامت می شود بهر حال صامت شناخته شده نیست.
پیری که چو بردلت نشیند حال ازل و ابد ببیند
پیری که نباشد از کرامت پیری که باشد استقامت
پیری که زخویش رسته باشد
پیری که مأمور به راهنمایی و هدایت شد، در هنگام وصل ، او می شود.
در موضوع اینکه کوشش مرید شرط است یا توجه پیر باید گفت که البته کوشش از جانب مرید باید باشد ولی حق هم کمک خواهد کرد.
تا که از جانب معشوقه نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد
حضرت سید علی مبدأ درویش در یکی از نوشته هایشان دارند که :
«روحها مظهر اقطاب و پیران هستند که در این دنبا به ما کمک می کنند»
او تا ابدال ،نجبا، نقبا، و رجال الغیب شما را نجاتتان می دهند،همراهتان هستند.
اکنون از 313 نفر یاران حضرت مهدی (ع) بیش از 200 نفر در کل کره خاکی نیستند. باید نیروی درون را استخراج کرد و به منصه ظهور درآورد کار پیر این است. ولی ابتدا سالک باید قدرت جذب را پیدا کند تا پیر کند تا پیر آنها را ظاهر کند پیر قدرت باز کردن گنجینه اسرار وجوددارد منتها مقیاسش متفاوت است. نار همان شهوت است؛ باید مثبت و منفی هر دو در انسان موجود باشد تا برقی و تلالؤیی ایجاد شود؛ در صورت نبود هر کدام چراغ روشن نخواهد شد. با نظر پیر سالک می تواند کائنات وجودش را تسخیر کند و پس از این او را به حرکت در می آورد هر سلولی در بدن،نیرویی است که باید ظاهر شود.
پیر خرابات آمد ما اسرار دلها اندر بر ما
پیران و اقطابی که در این راه بدون تظاهر و پاداشی خدمت می کنند و در همین دنیا علامتش معلوم است، می توانند در این عالم گره از کار مردم باز کنند،انرژی را گرفته و متصرف است.
راهی است نجات دهنده باید از اولیا و بزرگان کمک بخواهیم آنها را می توانند ما رانجات دهند. حالا شاید هم میلشان نباشد که نجات دهند. یک پیری دیدم و از او کمک خواستم و به او گفتم دعایی بفرمایید و او گفت : خدا انشاءالله دنیا را به شما بدهد پیرگاهی دعایی دنیایی می کند و دعایی طرفی نمی کند چون آن طرف خیلی سخت است و ممکن است آن طرف یقه خودش را هم بگیرند. هر چه نصیب است نشانه هایی در سیمای همه هست و این نشانه ها را اهل الله که اولیا، اولیا را می شناسد و اگر وارد شود به یک جمعی که اولیا دیگر نشسته باشند آنها می فهمیدند که چه کسی وارد شده و فقط اهل الله این را می شناسند نه آنها که کارشان فقط حرف الله است.
انسان کامل خودش رسیده است. انسان کامل مکمل خودش رسیده است و می تواند دیگران را هم هدایت کند ولی بعضی مواقع خودش میل ندارند اما بیشتر اوقات مأمور به هدایت سلسله می شود مولوی تا شمس را ندیده بود کامل مکمل نبود به او نیاز داشت شمس خودش کامل مکمل بود عشق داشت معدن را پیدا کرده بود.
تا با خودی تو بی منی باید که ویرانت کنم
آنکه چشم باطن دارد می بیند که تو چه انسانی هستی یا نیستی و یا عشق ورزیدن به پیر باشد باید ببینی او چه می کند تا پایت را بگذاری جای پایش تا به یکدم گاو عصارت کند. یک باشد باید ببینی او چه می کند خودش نگاهت می کند و حالات روزت را می بیند و اعمال روزانه ات را هم می بیند پیر تمام اینها را می فهمد. تو خودت را دست کن آن موقع انسان می شوی وقتی که از در وارد می شوی و انسان نیستی من چکارت کنم؟ همینطوری نمی شود که از در آمد به او بگویم چکاره ای . دعوا و مرافعه نکیند سرچیزهای بیخودی.